قوله تعالى: یا أیها الذین آمنوا خذوا حذْرکمْ خداوند عالم، جلیل و جبار درین آیت مومنان را فرمود تا خویشتن را در تهلکه نیفکنند، و در جنگ دشمن ساز و عدت تمام بردارند، و سلاح در پوشند، و از دشمن حذر کنند، و فرمود تا حق جهاد بجاى آورند و در آن سستى نکنند. جوک جوک بیرون شوند بجنگ دشمن، یا پس همه بهم بیرون شوند. مفسران گفتند: این بفرمود، آن گه منسوخ کرد بآنچه گفت: و ما کان الْموْمنون لینْفروا کافة. عبد الرحمن بن زید بن اسلم گفت: «فانفروا ثبات» معنى آنست که گروه گروه پراکنده از پس یکدیگر میروید چون رسول خدا با شما نباشد، أو انْفروا جمیعا پس اگر رسول (ص) بیرون شود و شما با وى باشید همه بهم باشید. جماعتى پراکنده که از هم بیفتاده باشند ایشان را ثبات گویند. یکى از آن ثبة گویند، و جمع را ثبون و ثبین گویند، همچون عضین و عزین.


اگر کسى گوید که: کارها همه بتقدیر الهى است و بهیچ حال بتقدیر در نتوان گذشت، پس چرا حذر فرموده است؟ و چه فایده در آنست؟ جواب آنست که حذر فرمودن آرام دل بنده راست، و طمأنینت نفس وى، نه براى آن تا دفع قدر کند.


این همچنانست که اعرابى را گفت حین قال له انى خلفت ناقتى بالعراء و توکلت‏على الله، فقال رسول الله: «اعقلها و توکل»، و نیز تا بنده خود را در تهلکه نیفکند.


و براى این گفت رب العزة: و أعدوا لهمْ ما اسْتطعْتمْ منْ قوة و منْ رباط الْخیْل ترْهبون به عدو الله و عدوکمْ. و معلومست که بیرون از آنچه تقدیر کرد، بنده هیچیز نتواند کرد، و الله تعالى که بنده را بحذر فرمود این هم از جمله قدر است، و بیرون از تقدیر او نیست، پس حذر کردن بنده بقدر است، و آنچه ببنده رسد از نیک و بد بقدر است، و خداى را عز و جل رسد بحجت خداوندى و کردگارى هر چه ببنده خواهد، و هر چه با وى کند، و بنده را جز کار کردن و بندگى نمودن و اعتراض ناکردن هیچ روى نیست. خبر درست است که عمر خطاب گفت: یا رسول الله أ نعمل فى امر مستأنف ام فى امر قد فزع منه. قال: «بل فى امر قد فزع منه». قال: «ففیم العمل»؟ قال: اعملوا فکل میسر لما خلق له. و کان رسول الله (ص) اذا مر بصدف مائل اسرع المشى. فقیل: یا رسول الله أ تفر من قضاء الله؟ فقال: «افر من قضائه الى قضائه».


و إن منْکمْ لمنْ لیبطئن اصل کلمه، لمن یبطئ است، و این لام که بر سر کلمت است، و نون مشدد که بآخر است تحقیق مبالغت را است، یعنى که خواهد بود این لا بد. این آیت در شأن عبد الله ابى آمد، سر منافقان، و او را در جمع مومنان گرفت بآنچه گفت: و إن منْکمْ، از بهر آنکه اظهار کلمه اسلام کرد، اگر چه نفاق در باطن داشت، و در تحت حکم مسلمانان شد در ظاهر. و نیز گفته‏اند که: این خطاب از جهت نسب و جنسیت با وى رفت، نه از جهت ایمان، که وى از روى نسب و جنسیت از ایشان بود، و از روى ایمان نه از ایشان بود.


فإنْ أصابتْکمْ مصیبة میگوید: اگر در غزا بشما بلائى و سختى و بیکامى رسد، یا از دشمن گزندى رسد، این مبطى گوید: «قد انعم الله على اذ لم اکن معهم‏شهیدا»، با من نیکویى کرد که با ایشان در آن غزا نبودم حاضر. و لئنْ أصابکمْ فضْل من الله و اگر فتحى یا غنیمتى بشما رسد وى گوید: کأنْ لمْ تکنْ بتاء تأنیث قراءت مکى و حفص و اویس است، زیرا که بظاهر لفظ مودت نگرند، و مونث است، و فعل مسند است با وى، و چون فاعل مونث بود علامت تأنیث بفعل آن الحاق کنند، اعلاما بأن الفعل مونث. باقى بیا خوانند زیرا که نه تاء تأنیث حقیقى است، و نیز فصل میان فعل و فاعل واقع است، و چون فصل میان ایشان واقع شود، ترک علامت تأنیث نیکو باشد.


«کأنْ لمْ تکنْ بیْنکمْ و بیْنه مودة» عارضى است که در میان سخن در آمد.


الله گفت: گویى خود میان شما و میان آن منافق هیچ معرفت نبوده است، و هیچ عقد با شما نبسته است بدانکه جهاد کند با شما، باین سخن که وى میگوید که: «یا لیْتنی کنْت معهمْ فأفوز فوْزا عظیما». و فضل در قرآن بهفت معنى آید: یکى اسلام است، چنان که در سورة آل عمران گفت: قلْ إن الْفضْل بید الله یوْتیه منْ یشاء.


همانست که در سوره یونس گفت: قلْ بفضْل الله و برحْمته. دوم فضل است بمعنى نبوت، چنان که در سورة النساء گفت: و کان فضْل الله علیْک عظیما


یعنى النبوة و الکتاب. همانست که در سوره بنى اسرائیل گفت: إن فضْله کان علیْک کبیرا.


سیوم فضل است بمعنى خلف، چنان که در سورة البقرة گفت: و الله یعدکمْ مغْفرة منْه و فضْلا یعنى الخلف للمال عند الصدقة. چهارم فضل است بمعنى منت، چنان که جایها است در قرآن: و لوْ لا فضْل الله علیْکمْ و رحْمته. پنجم فضل بهشت است، چنان که در سورة الاحزاب گفت: و بشر الْموْمنین بأن لهمْ من الله فضْلا کبیرا یعنى الجنة. ششم فضل رزق است در بهشت، چنان که گفت: یسْتبْشرون بنعْمة من الله و فضْل یعنى الرزق فى الجنة. هفتم فضل است بمعنى رزق در دنیا، چنان که در سورة الجمعة گفت: فانْتشروا فی الْأرْض و ابْتغوا منْ فضْل الله، و در سورة المزمل گفت: یضْربون فی الْأرْض یبْتغون منْ فضْل الله. یعنى الرزق فى التجارة، و درین آیت ورد گفت: و لئنْ أصابکمْ فضْل من الله یعنى الرزق فى الغنیمة، و نظائر این در قرآن فراوان است.


فلْیقاتلْ فی سبیل الله این مومن که منافق وى را مى‏بازنشاند از غزا، ایدون بادا که ننشیناد، یعنى که الله میفرماید وى را که جهاد کند، و باز کوشد با ایشان که میخرند این جهان بآن جهان. باین قول «شرى» بمعنى اشترى است.


معنى دیگر: میفرماید که جهاد کنند و باز کوشند با دشمنان خداى، که ایشان این جهان میفروشند، و بآن بهشت و نعیم باقى مى‏خرند، باین قول «شرى» بمعنى باع است. و روا باشد که این خطاب منافقان نهند، ایشان که روز احد تخلف کردند، و از غزا باز پس نشستند، و آن گه معنى آن باشد: آمنوا ثم قاتلوا، نخست ایمان آرید پس جهاد کنید، که کافر پیش از آنکه ایمان آرد مأمور نبود. و باین قول «شرى» بمعنى اشترى است، یعنى: یشترون الحیاة الدنیا و یختارونها على الآخرة.


و منْ یقاتلْ فی سبیل الله فیقْتلْ اى: فیستشهد، أوْ یغْلبْ اى یظفر، فکلاهما سواء، و هو معنى قوله: فسوْف نوْتیه أجْرا عظیما یعنى: الجنة. پس مومنان را تحریض کرد بر جهاد در راه دین، و از بهر حق، و از بهر رهانیدن آن ضعیفان مسلمانان که در دست مشرکان مکه بودند، از مردان چون حبیب و ابو ذر و غیر ایشان، و از زنان چون مادر اسامة و دختر عقبة بن ابى معیط و غیر ایشان، و کودکان چون اسامة و غیر ایشان، در دست کافران مکه بودند محبوس و معذب،و دعا میکردند و میگفتند: بار خدایا! ما را ازین شهر مکه که جاى کافران و مشرکانست بیرون آر، و به دار الهجرة ما را فرود آر. رب العالمین گفت درین آیت: چرا نروید بغزا؟ و ایشان را نرهانید؟ و گفته‏اند: قومى زمنان و ضعیفان مومنان در مکه مانده بودند، و کافران پیوسته ایشان را اذى مینمودند. پس ایشان دعا کردند و گفتند: اجْعلْ لنا منْ لدنْک ولیا. معنى آنست که: ول علینا رجلا من المومنین یوالینا، بار خدایا! بر گمار بر ما، و والى کن بر ما، مردى از مومنان که ما را در خود گیرد، و از رنج کافران برهاند. و اجْعلْ لنا منْ لدنْک نصیرا ینصرنا على عدوک. رب العالمین دعاء ایشان اجابت کرد، چون مکه گشاده شد، مصطفى (ص) را بر ایشان گماشت، و مصطفى (ص)، عتاب بن اسید را بر سر ایشان عامل کرد، تا انصاف بداد، و ضعیفان را قوت داد، و مظلومان را از دست ظالمان برهانید، تا پس از آنکه ضعیفان بودند همه عزیزان و مهتران گشتند.


الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله اى فى طاعته، و الذین کفروا یعنى المشرکین و الیهود، یقاتلون فی سبیل الطاغوت یعنى فى سبیل الشیطان. درین آیت تسلیت مومنان است، و قوت دادن ایشان در جهاد، و وعده دادن بنصرت.


میگوید: مومنان از بهر خدا و بفرمان خدا جنگ میکنند، و کافران و بیگانگان از بهر دیو و بفرمان دیو جنگ میکنند. آن گه گفت: اى مومنان، شما با این فرمانبرداران شیطان و پس روان شیطان ازین بت پرستان و بیگانگان، جنگ کنید، و از کید شیطان مترسید که کید شیطان تا بود ضعیف بود. او را و پس روان او را خوار داریم، و هلاک کنیم، چنان که روز بدر کردیم، خوار داشتیم و هلاک کردیم.


اگر کسى گوید: چونست که کید شیطان ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند؟ و ذلک فى قوله: إن کیْدکن عظیم، و معلومست که شیطان بجاى صیاد است و دام نهنده، و زنان بجاى دام‏اند، بحکم آن خبر که مصطفى (ص) گفت: «النساء حبائل الشیطان».


و آن گه صیاد پنهان، و دام پیدا، و از پیدا حذر کردن بهتر توان از آنچه پنهان. پس چه حکمت است که کید زنان عظیم خواند و کید شیطان ضعیف؟ جواب آنست که کید زنان «عظیم» خواند، زیرا که کید زنان در تو اثر کند بى‏تو، بى مراد تو، چنان که ترا ارادتى نبود. اما شیطان تا از تو ارادتى نبود، کید وى بکار نیاید، و وسوسه نتواند کرد. نه‏بینى که هرگز تو اندر نماز ناندیشى که من جیحون را پلى کنم، زیرا که بیرون از نماز ترا این ارادت نبوده است. لا جرم شیطان مر ترا اندر نماز این وسوسه نتواند کرد، لکن تو اندر نماز اندیشى که مرا بساط چنین میباید، زن چنین میباید، کدخدایى چنین باید، زیرا که بیرون از نماز ارادت تو همین باشد. پس شیطان بر این ارادت تو آلت سازد، و دست افزار کند، و ترا اندر نماز بوسوسه افکند. همین است قصه آدم (ع) که در بهشت آن همه نعمت و راحت میدید، اما در دلش افتاد که چه بودى اگر من همیشه اینجا بماندمى! چون ابلیس از وى این ارادت بدانست، با وى هم از در ارادت وى در آمد، و آدم را گفت: هلْ أدلک على‏ شجرة الْخلْد و ملْک لا یبْلى‏؟ مقصود آنست که تا از آدم ارادت جاودانه ماندن در بهشت نبود، ابلیس چیزى نتوانست کرد. چون کید شیطان را با تو دست افزارى بایست از تو، و آن ارادت تست، لا جرم کید او «ضعیف» خواند، و کید زنان را این آلت نباید که آن خود موثر است بى‏ارادت تو، از بهر آن «عظیم» خواند.


دیگر جواب آنست که شیطان بلا حول بگریزد، از آن کید وى ضعیف خواند، و از زنان بلا حول ایمن نگردى، پس کید ایشان عظیم خواند. دیگر ترا ازشیطان جز خیالى و وسوسه مجرد نیست، که تو او را مى‏نبینى، بیش از آن نیست که اندر دل وسوسه‏اى مى‏کند، ازین جهت کید وى ضعیف خواند، و کید زنان عظیم خواند از آنکه در آن هم دیدار است، و هم خیال. دیگر گفته‏اند: کید شیطان ضعیف است چون با رحمت و عصمت الله مقابل کنى، و کید زنان، عظیم است چون با شهوت مردان و میل ایشان با زنان مقابل کنى.